به خاتون قصه ام...

 

سرما امان زمین را بریده است

ای هم صدای گرم! فکر جوانه کن

 

از عمق روشنایی این قصه ی سکوت

«فریاد» را ترانه ی جاودانه کن

 

من از حضور آبی باران، بهاری ام

باران! بهار مرا عاشقانه کن

 

دریا تمام وجودش برای توست

امواج بی ثمرش، آسمانه کن

 

می نالد از هراس شکفتن، شقایقی

برخیز و «راه شکفتن»، ترانه کن

 

اینجا منم، پراز اندوه بی کسی

با کوله بار دلت، عزم خانه کن

 

خاتون خوب من ای ماهتاب عشق!

بر من بتاب و ظلمت شب را فسانه کن

 

شعر از : خودم

 

 

 

 

 

زیبا!

 هوای حوصله ابریست

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا

 زیبا! هنوز عشق در حول و حوش چشم تو میچرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دلها معنا  شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که طره بالایت

در تند باد عشق نلرزد

زیبا ! زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم

آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است

"من دزد شعرهای چشم تو هستم!"

تا نفس باقیست ، زیبا !

فرصت چشمت تماشاییست .

زیبا!  زیبا!  کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره عشق

بنشان مرا به منظره باران

بنشان مرا به منظره رویش

من سبز می شوم!

زیبا ! زیبا!  ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهار وار

چشم از تو بود و عشق

 "بچرخانم بر حول این مدار!"

زیبا تمام حرف دلم اینست...

"من عشق را به نام تو آغاز کرده ام،

در هر کجای عشق که هستی،

آغاز کن مرا!"


                                محمدرضا عبدالملکیان

 

جاذبه...

اگر نیوتن سیبی را که از درخت افتاد جدی نمی گرفت ،


من می ماندم  و این سوال که:


«
 
چرا هرچه می پرم باز در چشمان تو فرود می آیم»؟!