خیس٬
با لباسش آویزان از بند بود٬
و همین طور که تاب می خورد با خود گفت:
«نخند! چرا نباید یک دست لباس دیگر داشته باشی؟!»
«صنعتی»
حس می کنم می خواهمت بانو٬ غزل٬ غریبه
تنها تو را کم دارمت بانو٬ غزل٬ غریبه
مانند طوفانی ترین رگبار یک زمستان
هر نیمه شب می بارمت بانو٬غزل٬غریبه
شعر از ؟