زیبا!

 هوای حوصله ابریست

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا

 زیبا! هنوز عشق در حول و حوش چشم تو میچرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دلها معنا  شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که طره بالایت

در تند باد عشق نلرزد

زیبا ! زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم

آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است

"من دزد شعرهای چشم تو هستم!"

تا نفس باقیست ، زیبا !

فرصت چشمت تماشاییست .

زیبا!  زیبا!  کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره عشق

بنشان مرا به منظره باران

بنشان مرا به منظره رویش

من سبز می شوم!

زیبا ! زیبا!  ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهار وار

چشم از تو بود و عشق

 "بچرخانم بر حول این مدار!"

زیبا تمام حرف دلم اینست...

"من عشق را به نام تو آغاز کرده ام،

در هر کجای عشق که هستی،

آغاز کن مرا!"


                                محمدرضا عبدالملکیان

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مجید یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:48 ق.ظ http://majidd.persianblog.com

سلام. نوشتت خیلی قشنگ بود. موفق باشی

President Evil سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ق.ظ http://opinion.persianblog.com

ای زیبا که خود زیبا کننده ی هر نازیبایی. دیریست است که زندگی ام ملول دوری از توست. شایسته ی دیدارت نبوده ام که بارها خوانده ای مرا حالی که من در غفلت دوری ام. تعب و لغب دنیا بر دوش نادوشم سنگینی می کند. یقین حاصل کرده ام از دور بودن از تو. حس می کنم که دیگر ارزش داشتنت برایم بی مفهوم شده است. برزخ دنیایی مجالم نمی دهد. از سویی از دخترک دنیا روی برگردانده ام و از سویی دست هایم توان صعود به قله ی معرفت خویشتن را ندارند... میان تنه بازها ... این کثیر مردم دنیا! مسلمان کجاست؟؟ دین عزیزت به تاراج رفته... ایرانی مشغول میان تنه است. خسته ام. به زبان الکن انگلیسی پناه برده ام که خیل ایرانی به اصطلاح مسلمان که هم زبان و هم میهنم بود زبان دغل و فریب داند. خدا مرده است. خدای معرفت مرده است. خدای معرفت دل ها مرده است. من متمدن نیستم. من مدرن نیستم. من نمی خواهم به اسم نو شدن٬ دین٬ ایمان و ملیتم را در قمار ملل ببازم. پس لگد میزنم بر هر چه میز و ورق و شراب ... ای زیبا دوست! عشق من از معنی یافت. من، تو هستم و به زودی با دلی سیاه به سویت خواهم آمد. آغازم نکن که به تمامی تمام تمام ها را قبول خواهم کرد. بر کرامت و عزت خود ببخشای و گناهان دانسته و ندانسته ام را بر من بنمای تا بدانم که بوده ام٬ کیستم و که خواهم بود...

سارا(سایبان عشق) چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:22 ق.ظ http://sayeban-eshgh.persianblog.com

واقعا شعر قشنگی بود! شاد باشه و تو هم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد